آقا یه سری با عمومینا رفته بودیم مهمونی شام دعوت بودیم
عموم یه مرد میانسالیه که من تقریبا هم سن آخرین بچشم 
سر سفره نشسته بودیم زنموم به عموم غذا تعارف کرد که بکشه
عموم گفت فلانی مهربون شدییی
من نمیدونم چرا اینجا من خودم درون شیطنتش گل کرد یهو گفتم:+عمو 
دیدم مردمک چشم زنموم از تعجب اینکه چی میخوام بگم داره در حد مغز مداد میشه
+ زنمو همیشه مهربون بوده دیگه 

انقد ذوق کرد زنموم هی میگفت قربونت برم
آقا میدیدی عموم چجوری با چه لبخندی زل زده به من از زندگیت پشیمون میشدی
از چشماش این جملات میریخت:
(جمله ریختن از چشم چه آرایه ای داره؟ دی)
اندازه کف دست بچه ببین چه پررو شده
یه ذره بچه بوداااا همسن آخرین بچه منی نگا تروخدا

آقا از دهنم پرید اصلا نفهمیدم چی شد گفتمش ولی دیدم صداش کردم دیگه نمیشه ادامه ندم
آقا مگه حرف بدی زدم؟ از زنش تعریف کردم تازه 
یعنی هنوزم یاد چشماش و اون لبخند ملیحش میفتم نابود میشم
پیام اخلاقی: مراقب باشید با هم سن و سال خودتون شوخی کنید وگرنه عواقبش گردن خودتون


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها